• پشیمانی
    شرمنده کرده است مرا تیره کاریم
    یا رب ببخش بر من و بر آه و زاریم
  • پشیمانی
    شرمنده کرده است مرا تیره کاریم
    یا رب ببخش بر من و بر آه و زاریم
    گیرم به گریه دامن عفو تو ای کریم
    از عدل اگر به آتش دوزخ سپاریم
    من طاقت فضیحت محشر نیاورم
    رسوا مکن به حشر و مده شرمساريم
    من بی عنایت تو نیابم ره نجات
    ای وای اگر به خود نفسي واگذاریم
    مولای من، تویی که ز رحمت نموده ای
    بر عیب آشکار و نهان، پرده داریم
    ز آغاز آفرینش من تا کنون به ناز
    پرورده ای به سایه ی پروردگاریم
    باور نمی کنم که بدین لطف و مرحمت
    فردا دهی خجالت و رسوا گذاریم
    یا رب منم که حاصل خود داده ام به باد
    رحمی به تیره روزی و بی برگ و باریم
    حیران و تیره بخت و پریشان و گمرهم
    بنما ره نجات و بده رستگاریم
    نه عابدم، نه صاحب تقوی، نه اهل خیر
    تا آورم به پیش تو پرهیزکاريم
    نه مرد گریه ی سحرم، نه فغان شب
    تا نازم از تهجّد و شب زنده داریم
    من غرقه‌ی گناهم و آورده ام امید‌
    تنها بود به عفو تو امیدواریم
    هرچند خسته ام، به امید تو زنده ام
    رحمی نما به خستگی و خاکساریم
    ترسم که خواب غفلتم آخر کند هلاک
    بیدار کن زخواب و بده هوشیاریم
    شد چیره نفس و جهل مدد کرد و بخت شوم
    آلودگی نبود بسی اختیاریم
    یا رب کنون ز کرده پشیمانم و خجل
    نالان و اشک ریز چو ابر بهاریم
    دارم طمع که تا نبری نام جرم من
    در پیشگاه خود ندهی شرمساریم
    یا رب مران ز درگه و از لطف خود ببخش
    توفیق شکرگویی و خدمتگزاریم

    تهران؛ بهمن‌ماه 1346
    سرود سحر ص 97 - بارش نورص37

     
  • ناله ی شب
    باز شب شد كه دل زار نالد
    وز غم عشقِ دلدار نالد
  • ناله ی شب
    باز شب شد كه دل زار نالد
    وز غم عشقِ دلدار نالد
    باز شب شد كه شب زنده داران
    اشك ريزند بر رخ چو باران
    باز خورشيد رفت و شب آمد
    موسم ناله‌ي يارب آمد
    باز شب شد كه مرغ شب آويز
    سر دهد ناله هاي غم انگيز
    شد سحر تا به خاموشي شب
    عاشق آرد دو صد شِكوه بر لب
    شب بوَد همدم بي قراران          
    پرده‌ي راز امـّيــدواران
    شب بوَد موقع راز گفتن
    درد دل با خدا بازگفتن          
    شب بوَد محرم آشنايان
    دلنواز دل بينوايان
    شب درِ رحمت دوست باز است
    موسم عرض راز و نياز است
    باز شب شد كه آلايش روز           
    خيزد از دل به اشك شب افروز
    باز شب شد كه دل نور گيرد            
    روح، پرواز و سر، شور گيرد
    باز شب شد كه در پرده‌ي شب
    بشنوي از علي ذكر يا رب
    شد سحر تا ز لب هاي سجـّاد
    گوش جان بشنود باز فرياد
    بشنود دل ز فرخنده حالي          
    هر سحرگه دعاي ثمالي
    كاي خدا از درت رخ نتابم          
    من ز غير تو خيري نيابم
    دارم از تو تمنّاي ياري            
    نيست جز پيش تو رستگاري
    جز ز تو خير و رحمت نيايد            
    از درت نا اميدي نشايد
    ني غني محسن از رحمت توست            
    ني برون عاصي از قدرت توست
    بي تو اي دوست! سرگشته ام من            
    گمره و بخت برگشته ام من
    گر ندادي نشان راه كويت            
    كي توانستم آيم به سويت
    تو به من مرحمت ها نمودي            
    تا به خويشم شناسا نمودي
    تو كشيدي ز حيرت برونم
    خود شدي سوي خود رهنمونم                     

    تهران - رمضان 1380 هجری قمری
    سرود سحر ص 93- سرچشمه ی خورشید ص 274






  • گریز به سوی حق
    اشک غمی بریز و ز جرم و خطا گریز
    بر خیز و بی ریا به در کبریا گریز
  • گریز به سوی حق
    اشک غمی بریز و ز جرم و خطا گریز
    بر خیز و بی ریا به در کبریا گریز
    سرگشته تا به کی به بیابان در آفتاب؟
    ای خسته دل، به سایه ی لطف خدا گریز
    با دوست بی وفایی و بیگانگی بس است
    کن شرم و عذر خواه و سوی آشنا گریز
    خواهی گر ایمنی ز بلاهای روزگار
    همراه سوز دل، به پناه دعا گریز
    آه شب و فغان سحر را مده ز دست
    با یاری خدا، ز کمند هوا گریز
    با ناله همزبان شو و با آه همنفس
    بنشین به گوشه ای و ز اهل ریا گریز
    تو کودکی، ز دست مده دامن پدر
    ای طفل ره، به دامن اهل صفا گریز
    کی پیکر ضعیف تو را تاب آتش است؟
    بر خود ببخش و زآتش قهر خدا گریز
    زآمیزش بدان شوی آلوده عاقبت
    ای پارسا ز مردم ناپارسا گریز
    نا پاكت ار به چشم دهد جا، زچشم او
    چون اشك پاك، بي خبر و بي‌صدا گريز
    تا کی ز هجر، شعله کشی از دل ای «شفق»
    خندان، به آستانه ی آن دلربا گریز

    قم؛ آذرماه 1346
     
  • لذّت سحر
    از کف مده فغان شب و خلوت سحر
    شاید رسی به قرب حق از دولت سحر
  • لذّت سحر
    از کف مده فغان شب و خلوت سحر
    شاید رسی به قرب حق از دولت سحر
    چون مرغ شب بنال و ز دل، وای وای کن
    خوش فرصتیست بهر دعا فرصت سحر
    همچون سپیده یافت فروغ و صفا و لطف
    هر کس که گشت همدم و هم صحبت سحر
    حالی لذیذتر نبود پیش عاشقان
    از های های گریه‌ی با حالت سحر
    من عاشق شبم که برابر نمی‌کنم
    با عمر نوح، یک نفس از لذت سحر
    روح اسیر من سحر آزاد می شود
    زینرو به اشتیاق کشم منّت سحر
    شرمنده‌ام كه كرده‌ام آلوده از گناه
    جاني كه بود پاكتر از عصمت سحر
    یا رب ترحّمی که زحسرت گداختم
    چون شمع، سوختم همه در خلوت سحر
    نبود عجب اگر « شفق» آتش گرفته است
    کاو راست شعله‌ها به دل از حسرت سحر

    تهران؛ 1397 ه .ق.  برابر با 1356 ه. ش.
     سرود سحر ص 89 - بارش نور ص 38
 
موضوع :
در محضر یار