• تو باش مونس من
    تو ای فروغ تجلّی بتاب بر دل من
    قسم به عشق، مرا غیر از این تمنّا نیست
  • تو باش مونس من
    تو ای فروغ تجلّی بتاب بر دل من
    قسم به عشق، مرا غیر از این تمنّا نیست
    تو باش مونس من ای پناه خسته دلان
    هر آن دلی که تواش مونسی، اسف زا نیست
    چو سنگِ تیره بود بی صفا و سخت و سیاه
    هر آن دلی که تو را جایگاه و مأوا نیست
    به جز رخ تو دلآویز و جانفزا نبود
    به جز فروغ جمال تو عالم آرا نیست
    ز حسن تو، به چه جان نیست فتنه و آشوب؟
    ز عشق تو، به چه خاطر خروش و غوغا نیست؟
    مگر به خدمت تو، روز ها نباشد خوش
    مگر به یاد تو، شب‌هاي تیره رخشا نیست
    كسي كه حبّ تو دارد همه جهان دارد
    كسي كه با تو بود هيچ وقت تنها نيست
    جمالت از «شفق» ای مهر من دریغ مدار
    که جز جمال تو منظورش از دو دنیا نیست

    اصفهان؛ تيرماه 1332
    سرودسحر ص 18 - بارش نور ص 114
  • یاد خدا
    پرتو یاد خدا گر دهد آرایش دل
    بگذرد عمر تو در سایه‌ي آسایش دل
  • یاد خدا
     پرتو یاد خدا گر دهد آرایش دل
    بگذرد عمر تو در سایه‌ي آسایش دل
    ثروت و مال نبخشد به دل آرام و قرار
    که از آن زاد، پریشانی و آلایش دل
    هست تنها به خداوند قسم یاد خدای
    مایه ی راحت و آرامش و آسایش دل
    چشمه ی صافی دل تیره شد از لوث گناه
    گر سعادت طلبی کوش به پالایش دل
    خاطر پر گنه از عشق خدا کن سرشار
    زانکه این شیوه شود باعث بخشایش دل
    ای «شفق» کعبه ی دل بتکده کردن ستم است
    بده از جلوه ی حق، زینت و پیرایش دل

    قم؛ دي ماه 1357
    سرود سحر ص 15  - بارش نور ص 23
     
  • چشمه‌ی عشق
    روشن از روی تو آفاق جهان می بینم
    عالم از جاذبه ات در هیجان می بینم
  • هر کجا عشق بود چشمه ی آن چهره ی توست
    همه مست از تو دل باده کشانمی بینم

    چشمه‌ی عشق
    روشن از روی تو آفاق جهان می بینم
    عالم از جاذبه ات در هیجان می بینم
    شورش بلبل و جانبازی پروانه و شمع
    همه از عشق تو ای مونس جان می بینم
    بی نشانی تو و حیرانم از این راز که من
    هر کجا می نگرم از تو نشان می بینم
    دلِ هر ذرّه تجلیگه مهر رخ توست
    نتوان گفت چه اسرار نهان می بینم
    باد با زمزمه تسبیح تو را می خواند
    آب را ذکر تو جاری به زبان می بینم
    لاله از شعله ی عشق تو بود سوخته دل
    وز غمت مرغ سحر را به فغان می بینم
    شعله ی شمع نه در خرمن پروانه فتاد
    که در او آتش شوق تو نهان می بینم
    هر کجا عشق بود چشمه ی آن چهره توست
    همه مست از تو دل باده کشان می بینم
    نور روی تو نه تنها به دل « سینا » تافت
    که من این نور ز هر ذرّه عیان می بینم
    چه تماشایی و زیباست جمال تو که من
    هر چه چشمست به رویت نگران می بینم
    به تو سوگند که در موقع طوفان بلا
    یاد تو مایه‌ي آرامش جان می بینم
    عمر بی یاد تو خوابی بود آشفته و تلخ
    زندگی بی غم عشق تو زیان می بینم
    بر در خویش « شفق » را به گدایی بپذیر
    که گدایان تو را به ز شهان می بینم

    کن- مرداد1351
    صفحات 4 بارش نور و15سرود سحر
 
موضوع :
در محضر یار