• شبنم خرد
    دلم افروخته از نور تولّای تو باد
    جان من سوخته از آتش سودای تو باد
  • شبنم خرد
    دلم افروخته از نور تولّای تو باد
    جان من سوخته از آتش سودای تو باد
    دیده ای را که نه دریاست ز شوق رخ تو
    همه محروم زدیدار دلارای تو باد
    حرم خاص تو باشد دلم ای مایه ی ناز
    دايم این خانه فروزان زتجلای تو باد
    باد لبریز زسودای تو پیمانه ی سر
    سینه، گنجینه ی اندوه فرحزای تو باد
    شبنم خردم و هر لحظه مرا بیم فناست
    یا رب این قطره همی وصل به دریای تو باد
     شادی و شور دو عالم همه در ساغر توست
    جاودان جان و دلم مست زصهباي تو باد
    از نوازنده بود گرمی و جانبخشی نی
    آتش افروز، نی شعرم از آوای تو باد
    «شفق» از آرزوی وصل تو سرخوش باشد
    دل پر شعله ی او گرم تمنّای تو باد

    تهران؛ فروردين‌ماه 1365
  • شور مناجات
    خواهم نمازی که تا عرش، سرخوش به پروازم آرد
    دلکش دعایی که از شور، در خلوت رازم آرد
  • شور مناجات
    خواهم نمازی که تا عرش، سرخوش به پروازم آرد
    دلکش دعایی که از شور، در خلوت رازم آرد
    من بنده ای بی سر و پا، عمری گریزان ز مولا
    کو آن نمازی که مشتاق، سوی خدا بازم آرد
    کو آن نمازی که از حال، زین دامگه، زین سیه چال
    تا قصر دیدار دلدار، مست و غزلسازم آرد
    من قمری خسته جانم، خامش ز جور خزانم
    کو عشوه نوبهاران؟ تا خوش به آوازم آرد
    کو آن نیازی که سازد، از خودپرستی رهایم
    وز جذبه صدها بشارت، زان مايه‌ي نازم آرد
    شور مناجات با دوست، شهد و شراب و شباب است
    مجنون بود عقل خودبین، زین نشئه گر بازم آرد
    گیرم وضو زآتش دل، خوانم نماز شهادت
    شاید که دلبر به درگاه، شاد و سرافرازم آرد
    من طوطی بزم رازم، شیدای آن دلنوازم
    ماه من از نیمه ایما، خوش نغمه پردازم آرد
    خواهم شد آتش سراپا، شاید که این سوز و سودا
    تا کوی جانان«شفق»وار، سرخ و سبکتازم آرد

    کرمانشاه؛ بهار 1379

     
  • آتش شوق
    خواهم دلی،که محو بود در لقای تو
    خواهم سری که مست بود در هوای تو
  • آتش شوق
    خواهم دلی،که محو بود در لقای تو
    خواهم سری که مست بود در هوای تو
    این جان ز من بگیركه با غیر، آشناست
    جاني دگر دَهم، که بود آشنای تو
    ده دیده ای مرا که نبیند به کائنات
    جز جلوه و جلال رخ دلربای تو
    زین عمر رفته در ره غفلت، مرا چه سود
    عمری دهم، كه صرف شود در رضای تو
    بیزارم از لبی که بر او یاد غیر توست
    خواهم لبی که غرق بود در ثنای تو
    خواهم شوم چو نی، همه سوز و گداز و درد
    خالی ز خویش و پر زطنین نوای تو
    جانا ز چشم من بدر این پرده های شوم
    بی پرده دیده خواهمت ای جان فدای تو1
    ای نام تو شفای دل دردمند من
    بیمار گشته ام به امید شفای تو
    ای مایه تسلّی دل ها، بیا که من
    دل را نگار بسته ام از خون برای تو
    بگذار تا گدای تو باشم کز افتخار
    بر کائنات، ناز فروشد گدای تو
    درد غمت مگیر زمن، ای قرار دل
    درمان نخواهد آنکه بود، مبتلای تو
    شد چون « شفق » در  آتش شوق تو شعله ور
    هر کس چشید باده ز جام ولای تو
     
    1 - الهي ... ولا تحجب مشتاقيك عن النظر الي جميل رؤيتك. از مناجات امام سجاد(ع) (مناجات خمس عشر)
  • گدای تو
    ی مایه‌ي امید من، ای دلربای من
    آرام جان، قرار دل بینوای من
  • گدای تو
    ای مایه‌ي امید من، ای دلربای من
    آرام جان، قرار دل بینوای من
    یاد توام بود شب غربت چراغ دل
    نام تو، روز درد و مصیبت شفای من
    بندد چو مشکلات به رویم ره نجات
    الطاف توست چاره گر و رهگشای من
    مولایي از تو هیچ ندیدم کريم‌تر
    این فخر بس مرا که تو باشی خدای من
    من بنده‌ي تو باشم و این حشمتم بس است
    در بندگی‌ست عزّت بی انتهای من
    گر بشمری مرا زگدایان کوی خویش
    جاوید، این شکوه و شرف بس برای من
    شرمنده ام که هرچه کنم بیشتر جفا
    تو می دهی به مهر و محبت جزای من
    جانا به خوبی تو قسم چون تو محسنی
    هرگز ندیده دیده ی احسان گرای من
    من می کنم جسارت و جرأت به جای تو
    تو می کنی عنایت و احسان به جای من
    از من گناه و از تو كرم بر سر كرم
    اي واي بر جسارت خجلت فزاي من
    رسوایی « شفق » بدرخشد چو آفتاب
    شرمنده ام به پیش تو ای دوست، وای من

    كاشان؛ خرداد ماه 1358
  • نزدیک دور
    سوخت از آتش غم، جان و دل غافل من
    وای بر جان پر از حسرت و آه از دل من
  • نزدیک دور
    سوخت از آتش غم، جان و دل غافل من
    وای بر جان پر از حسرت و آه از دل من
    منم آن بحر خروشنده که اِستاده سپهر
    مات نظّاره‌ي این پهنه ی بی ساحل من
    به جز از آه شرر زا که بود همدم دل
    نیست کس را خبر از سوز و گداز دل من
    لاله ام، داغ نهادند به جانم ز ازل
    شفقم، شعله سرشتند در آب و گل من
    آه برخاست که تا مشکل دل بگشاید
    آه از آه که افزود از او مشکل من
    آخر از آتش دل، دیده ی من دریا شد
    من چو نوحم که بر امواج بود محمل من
    جلوه گر بود چو خورشید به چشمم دلدار
    ابر خودبینی من آمد و شد حائل من
    گرچه همچون مژه نزدیک به چشمم، لکن
    دورم از فیض نظر، وای از این مشکل من
    منم آن ماهی غافل که بود طالب آب
    آب می جویم و در بحر بود منزل من
    در شگفتم كه چه افتاد كه آن مايه‌ي ناز
    زد سرا پرده به دير دل نا قابل من
    از شکوه تو چه کاهد اگر ای جان « شفق »
    چهره بنمایی و پرنور کنی محفل من
     
  • فروغ دیدار
    کسی که از عشق خبر ندارد
    نهال بختش ثمر ندارد
  • فروغ دیدار
    کسی که از عشق خبر ندارد
    نهال بختش ثمر ندارد
     ز قرب جانان چه بهره گیرد
    کسی که آه سحر ندارد
    بود ز محبوب همیشه محجوب
    دلی که از درد شرر ندارد
    ز گلشن راز نمی برد بوی
    هرآنکه شوری به سر ندارد
    نکشته گندم به وقت خرمن
    برآورد آه که بر ندارد
    ز غم شود زار چو سوی بازار
    رود فقیری که زر ندارد
    کسی که دل باخت به ناز دنیا
    بدو خداوند نظر ندارد
    چه خوانیش مرد حریف بی درد
    که آتش اندر جگر ندارد
    نبیند از یار فروغ دیدار
    اگر که چشمی گهر ندارد
    غنیمت از وقت ببر كه چون رفت
    دگر ندامت ثمر ندارد
    « شفق » به مقصود رسیده از سوز
    مگو تب عشق اثر ندارد

    تهران؛ قيطريه؛ بیست ویکم مهر ماه 1367
     
  • مناجات نیمه شب
    عشق رخ تو همدم و همراز، بس مرا
    درد غم تو مونس و دمساز، بس مرا
  • مناجات نیمه شب
    عشق رخ تو همدم و همراز، بس مرا
    درد غم تو مونس و دمساز، بس مرا
    در خلوت شبانه چو فریاد سر دهم
    مرغ سحر حریف و هم آواز، بس مرا
    از مرحمت گرم بپذیری به بندگی
    جاوید این شرافت و این ناز، بس مرا
    در حادثات دغدغه انگیز و حزن خیز
    یادت قرار بخش و طربساز، بس مرا
    مستم کند نوای مناجات نيمه شب
    از هر سرود، این شکرین ساز، بس مرا
    در این محیط سرد که هر دل فسرده است
    آتش فروز، عشق سرافراز، بس مرا
    سیر و صفای باغ گلم نیست آرزو
    نازی از آن دو نرگس طنّاز، بس مرا
    بي‌حاصل است عشق تو بنهفتنم زخلق
    اشك غمت خبر كش و غمّاز، بس مرا
    خضر طریق، در ره اسرار معرفت
    دیوان خواجه حافظ شیراز، بس مرا
    استاد شعر من نبود غير شور عشق
    نيروي عشق، قافيه‌پرداز، بس مرا
    باشم«شفق»مسیح و به دل‌ها دهم حیات
    وین سرمدی کرامت و اعجاز، بس مرا
 
موضوع :
در محضر یار