درس چهارم

بسم الله الرحمن الرحیم
 در ادامه خطبه همّام به این فراز رسیدیم که حضرت فرمودند: «وَ لَو لا الْاَجَلُ اَلَّذی کَتَبَ اللهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ اَرْواحُهُمْ فی اَجْسادِهِمْ طَرْفَة عَیْنٍ، شَوْقاً اِلَی الثَّوابِ،‌ وَ خَوفاً مِنَ الْعِقابِ. عَظُمَ الْخالِقُ فی اَنْفُسِهِمْ فَصَغُرََ ما دُونَهُ فی اَعْیُنِهِمْ فَهُمْ وَ الْجَنَّة کَمَنْ قَدْ رَاها، فَهُمْ فیها مُنَعَّمُونَ، وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَاها، فَهُمْ فیها مُعَذَّبُونَ»

معنای واژۀ اجل
   واژۀ «طرفه العین» یعنی به هم زدن چشم. برهم زدن و برخلاف کاربرد آن در فارسی، به معنای مرگ نیست، بلکه به معنای«مدت معین»است. امام علی(علیه‌السلام) می‌فرماید: اگر خداوند برای آنان زمان تعیین نمی‌کرد، روحِ بی‌تاب و مشتاق آن به قدرِ یک چشم برهم زدن نیز در جسم آنها باقی نمی‌ماند.
مرغ روح انسان های با تقوا تا آخر عمر در قفس جسم آنها باقی می‌ماند و اگر ارادۀ پروردگار نبود روح از شوق بهشت و ترس عذاب هردم قالب تهی می‌کردند.
روایت های این موضوع، زیادند. برای نمونه «اَلْدُّنیا سِجْنُ الْمُؤمِنِ؛ دنیا زندان مؤمن است ». مولوی نیز می‌گوید:

جان گشوده سوی بالا بال‌ه
تن زده  اندر زمین چنگال‌ها
  
تن، چون به عالم ماده وابسته است چنگال‌خویش را در این خاک فرو می‌برد و سخت جدا می‌شود. اما جان آدم سوی بالا، بالها را گشوده و دنبال فرصت است که پرواز کند.

شوق و خوف ملازم هم
   علت اینکه امام علی(علیه‌السلام) عبارت «شوقاً الی الثواب و خوفاً من العقاب» را با هم ذکر کرده، این است که هر جا شوقِ صادق باشد خوف هم هست و برعکس،
خداوند در سوره یوسف آیه 87 می‌فرماید: «... لا یَایئَسْ مِنْ رَوْحِ اللهِ اِلََّا القَوْمُ الکافِرُونَ» هیچ کس جزکافران، از رحمت الهی نامید نمی‌شود. انسان مؤمن هر قدر هم گناهکار و آلوده باشد،ناامید نیست و همیشه نشاط دارد چرا که ترس او با امیدش آمیخته است.
   حرکت و شکفتگی انسان در گرو آمیزش خوف و رجالت و هر کدام بدون دیگری بی نتیجه است؛ خوف بدون رجا، ناامید کننده و رجا بدون خوف، غافل کننده است. عکس آن هم همینطور است. اگر یک جایی شوق باشد ولی خوف نباشد آدم را بیچاره و هلاک می‌کند زیرا او را به وادی غرور و فریب سوق می‌دهد و به همان عبادت مختصری که انجام می‌دهد مغرور می‌شود. لذا این دو معجونی است که باید به اندازه هم در انسان باشد و اگر این معادله به هم بخورد خطر اخلاقی دارد. درجبهه‌های دفاع مقدس رزمندگان عزیز ما هر دو حالت را داشتند هم به جهاد و شهادت شوق داشتند و هم از کمین دشمن و ضربه های ناگهانی اوخوف داشتند؛ این خوف اتخاذ تدابیر لازم و آمادگی تاکتیکی، اطلاعاتی را در برابر دشمن فراهم می‌کرد.
   در کار دنیا، باید خوف و شوق همواره کنار یکدیگر باشند.اگر نه توازن روحی و قلبی انسان به هم می‌خورد. دل، بی امید و بی‌شوق مانند یک خانۀ خراب و بی نور است. همانگونه که اگر در دلی فقط شوق باشد و خوف نباشد، مانندخانه¬ای بدون آتش است با نور زیاد. پس شوق و خوف باید همراه همدیگرباشند.
   در روایت آمده است که امام صادق(علیه‌السلام) فرمودند: اگر مقدار ترس و بیم در قلب مؤمن با مقدار امید و شوق آن وزن می‌شد، به قدر یک مثقال، یکی بر دیگری سنگین‌تر نبود.
بنابراین شوق به ثواب و خوف از عقاب در افراد باتقوا، یک ملکه نفسانی است. یعنی هیچ وقت از روی غفلت این موازنه به هم نمی‌خورد.
روی همین حساب انسان مؤمن در عین جدیّت در عمل، مغرور به عملش نیست و همچنین هرگز حالت یأس به خود نمی‌گیرد. وقتی شوق به ثواب و خوف از عقاب در روح انسان به صورت ملکه و عادت باشد، همواره در عمل او دوام و جدیّت مشهود است. برای¬نمونه در شادی ها، در مصیبت‌ها و نعمت‌ها این دو حالت همراه اوست.

مبدأ شوق و خوف
   مبدأ شوق و خوف، تصور عظمت خالق است. وقتی انسان عظمت خالق را در ذهن مجسم کند،حالت شوق و خوف به او دست می‌دهد. هرقدر عظمت خالق را درک کنی، همان اندازه عظمت وعده‌ها و تهدید‌های الهی را درک خواهی کرد.وقتی عظمت خدا را که درک کردی، روی وعده‌اش هم حساب می‌کنی، زیرا کسی که عظیم است، وعده‌اش نیز عظیم است. خداوند عظیم اگر غضبناک شود، کوه‌ها نیز نمی‌توانند در برابر غضب او طاقت بیاورند. درک عظمتِ وعده ها و وعید‌های الهی موجب شوق همیشگی و خوف همیشگی می‌شود. بهشت نیز درهای مختلفی دارد که یکی از آن‌ها درِ خوف و شوق است. این دو، یکی از راه‌های ورود به بهشت است.

آثار نیکو در سیمای متقین
   یکی دیگر از صفات برجسته متقین این است که آفریدگار عالم در پیش چشمشان بسیار بزرگ است و نتیجه بزرگی خالق این می‌شود که هر چه غیر از اوست در چشمشان کوچک است در نتیجه آثار حسنه‌ای در آنها پیدا می‌شود. اول اینکه نسبت به دنیا بی‌رغبت می‌شوند. دوم اینکه حُب و بغض آنها جهت می‌یابد زیرا وقتی خالق در نظر انسان بزرگ شد و هر چه غیر از خالق است کوچک شد در نتیجه آنچه غیر خداست در نظرش کوچک می‌شود. اما از آن جهت که مخلوق خدا هستند آنها را دوست دارند.

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

  بنابراین همه، حتی حضرت رسول اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) و همۀ ائمه و علماء و همۀ اشیاء عالم، همۀ جمادات و نباتات و همه«ما سوی الله» هستند. وقتی خالق در نظر انسان عظیم شد، ارتباط اشیاء را هم می‌بیند و هر چه این اشیاء ارتباطشان با خالق بیشتر است- چون انسان عاشق خالق است- آن را نیز بیشتر دوست می‌دارد.
 پیامبر و تمام ائمه(صلوات‌الله‌علیهم) ما سوی الله هستند اما یک ماسوی‌الله‌ی که از شدت ارتباط با خدا بسیار به او نزدیک هستند و به خاطر همین ارتباط قوی که با خدا دارند انسان باتقوا آنها را دوست می‌دارد.

معیار انسان باتقوا و انسان بی‌تقوا
   انسان‌های غیرمتقی معیارشان خودخواهیها و منافع مادی است و دوستی ها و دشمنی های آنان نیز برهمین مبناست. اگر از کسی طرف‌داری می‌کنند و پای عملش سینه می‌زنند می‌خواهند به نان و نوایی برسند. از همین جا حساب انسان باتقوا از با انسان بی‌تقوا جدامی‌شود. انسان باتقوا نور است و انسان بی‌تقوا ظلمت. انسان باتقوا حق است و انسان بی‌تقوا باطل. اگر چه از نظر ظاهر، مثل هم هستند ولی در باطن خیلی فرق دارند. انسان باتقوا به عظمت خالق وصل است. حب و بغضش هم جهت دارد و مثل قبله نماست که هر جا بگذاری رو به قبله‌ می‌ایستد و امّا هیچ کدام از کارهای انسان غیرمتقی کارش هیچ جهت خدایی ندارد و در نجاست خودخواهی‌ها فرو رفته است. انسان باتقوا و انسان بی‌تقوا اگر کنار هم بنشینند، از نظر ظاهر هر دو مثل هم هستند. اما تفاوت واقعی آنها از زمین تا آسمان است. یکی مانند زنبور عسل می‌ماند که همه چیزش برکت است و دیگری زنبور زردی است که شکل زنبور عسل است ولی باطناً هیچ برکتی ندارد.
   بنابراین وقتی خالق در نظرت عظیم شد همه چیزت عوض می‌شود و حب و بغض شما جهت دیگر پیدا می‌کند و آن وقت تولّی و تبرّی است مقدس می‌شود. فکر شما نیز عوض می‌شود و همه چیز را از خدا می‌بینی «لا مُؤثِّرَ فِی الْوجود اِلّا الله» اما انسان خود خواه، همه چیز را از خودش می‌بیند.

تفاوت موسی و قارون
   حضرت موسی(علیه‌السلام) با آن درجه و مقام نبوت، همه چیز را از خدا می‌بیند که وقتی در کوه طور برای مناجات می‌رود به او خطاب می‌شود که فردی را بیاور که از خودت بدتر باشد. چون خود را کوچک می‌دید، هیچکس را پیدا نکرد که از خودش بد‌تر باشد و نهایتاً وقتی به کوه طور آمد عرض کرد خدایا من کسی را پیدا نکردم که از او بهتر باشم اما قارون اگرچه از قوم موسی و فامیل نزدیک اوست، ولی چنان در خود فرو رفته که وقتی موسی به او می‌گوید: «اَحْسِنْ کَما اَحْسَنَ اللهُ اِلیکَ » ای قارون! همانطور که خدا به تو احسان کرده و این همه نعمت و مال و ثروت به تو داده است به فقرا هم احسان کن اینجا برمی‌گردد و به موسی می‌گوید: «اِنَّما اوُتیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدی » من خودم زحمت کشیده و به این ناز و نعمت‌ها رسیده‌ام و این هنر و علم خودم بوده است. قارون اصلاً خدا را نمی‌بیند و لذا در این بدبختی غوطه‌ور است.

راز تکبیر در اول و آخر نماز
   فهمیدیم که اگر خالق در نظر انسان بزرگ شود، همۀ مشکلات حل می‌شود. به نظرم علت اینکه شروع نماز با تکبیرۀ‌الاحرام و ختم آن با الله‌اکبر است این است، همین نکته باشد. وقتی نمازگزار تکبیر می‌گوید، کلمه‌ای گفته که با آن کلمه آلودگی ها و دنیا را از خود دور کرده و مثل حاجیان می‌ماند که احرام می‌بندد و دیگر نباید آزارش به هیچ موجودی برسد. اگر تکبیره الاحرام و نماز ما این خاصیت را ندارد، عیب از من و شماست. باید انسان سعی کند به آن مراحل نزدیک شود. باید الله اکبر را با اعتقاد بگوید و خالق در نظرش بزرگ باشد. آن وقت هر چه غیر از خداست، در نظر کوچک می‌شود.

حق بندگی خدا
   در روایتی آمده است که حضرت امام صادق(علیه‌السلام) به عنوان بصری می‌فرماید: «کنیۀ تو چیست؟» عنوان گفت: «ابا عبدالله» حضرت او را دعا کرد و فرمود: خدا تو را بر این نام ثابت نگه دارد و بندة خدا باشی. حالا که کنیه‌ات «عبدالله» است می‌دانی بندگی خدا یعنی چه؟! عرض کرد: نه یابن رسول الله. سپس حضرت فرمود:«بندگی خدا در سه کلمه خلاصه می‌شود، یکی اینکه خود را مالک هیچ‌چیز ندانی و خدا را مالک همه چیز بدانی. دوم اینکه خود را صاحب تدبیر نشناسی و همیشه حالت تفویض الی الله در تو باشد. سوم اینکه در هر شبانه‌روز تمام همتت جلب رضای مولا باشد.»
   یکی از عرفای بزرگ می‌فرماید: «خدایا ای کاش تو با من شیرین باشی و هر چه می‌خواهد زندگی تلخ باشد. ای کاش تو از من راضی باشی و همه مردم ناراضی. آرزوی من این است که رشته‌ای که میان من و توست پیوسته باشد، اگرچه بین من و عالم همه رشته‌ها قطع باشد. ای کاش آن رابطه‌ای که بین من و توست آباد باشد و دیگر رابطه‌ها همه خراب باشد.» بنابراین نتیجه درک عظمت خالق، انسان را به این مرحله می‌رساند که همه چیز در چشمش کوچک می‌نماید. در نتیجه نه از کینه و جبهه‌گیری کسی می‌ترسد، نه از قدرت های پوشالی می‌ترسد و نه به کمک‌های مردم امید می‌بندد. بلکه فقط امید او به خداست و ترس او نیز از خداست.

راه رسیدن به عین‌الیقین
   امام علی(علیه‌السلام) یکی دیگر از آثار بزرگ شدن خالق در نظر انسان را رسیدن انسان به مرحله عین‌الیقین می‌داند و این مرحلۀ بسیار بزرگی در عرفان است. آنانکه رنج عبادت و ریاضت شرعی را به جان می‌خرند و سالیان دراز تهذیب نفس می‌کنند و انواع و اقسام کارهای مستحب را انجام می‌دهند؛ روزه می‌گیرند، چلٌه می‌گیرند، کم می‌خورند، کم می‌خوابند، تهجد و گریه و نالة شبانه دارند، همه‌اش برای این است که به مرحلۀ عین‌الیقین برسند. ما اگر خیلی محکم باشیم به مرحلۀ علم الیقین رسیده‌ایم. ما علم به آخرت و علم به بهشت و جهنم داریم. اما علمی‌که مانع ما از گناه نمی‌شود. علمی که هیچ جا ما را نمی‌لرزاند و علمی که هیچ‌جا ما را امید نمی‌بخشد. ولی وقتی انسان به عین‌الیقین رسید، واقعیت اشیاء‌را می‌بیند و این مرتبۀ بسیار بالایی است. اما مرتبه بالاتر هم داریم که آن مرحلۀ حق‌الیقین است که مولا علی(علیه‌السلام) به آن مرحله رسیده است که می‌فرماید: «اگر همه پرده‌ها و حجاب‌ها کنار زده شود یک ذره بر یقین من افزوده نمی‌شود.»
   حضرت می‌فرماید انسان‌های باتقوا به مرحله عین‌الیقین رسیده‌اند و چنان هستند که در اثر یاد عظمت خالق گویا بهشت و جهنم را می‌بینند و احساس می‌کنند که در بهشت متنعّم و یا در آتش جهنم با عذاب‌های گوناگون معذبند.

ریشه صفات نیک
   اما ریشة همۀ این صفات نیک چیست. بدیهی است که اگر عظمت خالق را درک شد، غیر از او کوچک و خوار خواهد بود. و حب و بغض ها جهت‌دار می‌شود و وجود انسان، نورانی و باصفا می‌شود.



 
 
موضوع :
در محضر یار